کد خبر: ۴۷۱۲
۲۹ خرداد ۱۴۰۲ - ۱۸:۳۰

زندگی یک کوهنورد با کبد اهدایی

این انتظار برای اینکه کسی دچار مشکل شود و نتواند ادامه حیات دهد، خیلی دردناک بود. فکر کردن به این داستان باعث می‌شود یا خودت را ببازی و انگیزه‌ای نداشته باشی.

هدیه دادن و هدیه گرفتن، یکی از لحظه‌های لذت‌بخش زندگی است و می‌تواند زیباترین لبخند‌ها را درپی داشته باشد، چه برسد به اینکه این هدیه، حیات‌بخش هم باشد و بتواند هم به دهنده و هم به گیرنده هدیه، جانی دوباره ببخشد.

برای گفت‌و گوی پیش‌رو با خودم کلنجار می‌رفتم، زیرا گپ‌وگفت با فردی که کبد انسان دیگری را دریافت کرده است تا حیات دوباره پیدا کند، سخت است.

با روی باز میزبانم می‌شود. در طول صحبتمان با تلاش زیادی احساساتش را کنترل می‌کند. ترجیح می‌دهد در دفتر بیمه‌ای که دارد، گفتگو کنیم. این دفتر در محله شاهد قرار دارد.

حامد رزمی متولد سال ۶۶ در قوچان است. او با خانواده زندگی می‌کند. از دوسالگی به مشهد آمده است و ساکن محله، ولی عصر است. تا سوم دبیرستان در رشته انسانی تحصیل کرده است و بعد به‌خاطر بیماری و همکاری نکردن مدرسه بابت امتحانات، مجبور به ترک تحصیل می‌شود.

سال ۸۸ تصمیم می‌گیرد دوره عمران را در موسسه فنی‌وحرفه‌ای بگذراند و مدرک دیپلم عمران را با موفقیت دریافت کند. مدتی در دفاتر بیمه مشغول به کار می‌شود و دوره‌های آموزش آن را می‌گذراند و درحال‌حاضر در دفتر خود مشغول به کار است.

 

شناسایی بیماری

در شانزده‌سالگی بر اثر مشکلات شخصی و فشار‌های عصبی، معده‌اش دچار خونریزی می‌شود و پروسه درمانی و شناخت بیماری آغاز می‌شود: «شانزده‌سالم بود که خونریزی معده‌ام شروع شد. به پزشکان زیادی مراجعه کردم. همان دوران متوجه شدم که در پنج‌سالگی هم درمان‌هایی روی کبدم انجام شده است، اما خانواده تصوری از اینکه بیماری جدی باشد، نداشته‌اند، ضمن اینکه در آن زمان تشخیصی هم داده نشده بود.

پزشکی که بعد‌ها بیماری‌ام را تشخیص داد، تصمیم گرفت بر روی پرونده من کار کند. در این مدت، من گاهی دچار خونریزی و درد می‌شدم و درمان‌های مقطعی برای من انجام می‌شد.

درد فوق‌العاده شدید در سیستم گوارش باعث می‌شود تغذیه درستی نداشته باشی که نتیجه آن ضعف و کمبود انرژی است. آن پزشک همچنان مطالعات را با انجام آزمایش‌ها دنبال می‌کرد تا درنهایت به استادان ثابت کرد که من دچار فیبروز مادرزاد کبدی هستم.بیماری نادری که تنها با پیوند درمان می‌شود و درحال‌حاضر درمانی برای آن نیست.

دکتر مصطفی جعفری هم‌زمان با شناخت بیماری من، مدرک پزشکی خودش را دریافت کرد و بعد از صحبت و مشاوره‌ای که با دکتر علی اکبریان داشت، تنها راه ممکن درمان را پیوند کبد تشخیص داد.

درنهایت سال ۹۴ به تیم پیوند بیمارستان منتصریه معرفی شدم. زمستان ۹۴ به‌علت نداشتن شرایط مناسب روحی و جسمی، عمل انجام نشد تااینکه ۱۷ اردیبهشت سال ۹۵ این پیوند با موفقیت صورت گرفت.»

 

ایمان و باور قلبی به زندگی

عمل پیوند و زمان بیهوشی حدود ۱۵ ساعت ادامه می‌یابد و او تا ۲۰ روز بعد از آن در بیمارستان بستری بوده است. خودش از شرایط و احساسش در این دوران می‌گوید: «مشخص نبود چقدر فرصت دارم و باید منتظر می‌شدم تا فردی برای اهدا پیدا شود.

این انتظار برای اینکه کسی دچار مشکل شود و نتواند ادامه حیات دهد، خیلی دردناک بود. فکر کردن به این داستان باعث می‌شود یا خودت را ببازی و انگیزه‌ای نداشته باشی و انواع‌واقسام سوال‌ها را از خودت بپرسی یا امیدوارانه ادامه دهی و تلاش کنی. در این مدت باید تحت درمان قرار بگیری، منظم چک بشوی.

فعالیت دیگری نداری و همه این‌ها یک روحیه قوی می‌خواهد. باید زمان پیوند نیز همه علائم حیاتی بدن به‌درستی کار کند، در غیر این‌صورت پیوند اتفاق نخواهد افتاد؛ مثل بار اول که انجام نشد. دوره دوم همه‌چیز روتین بود و روز قبلش برای بستری به بیمارستان رفتم.

یک جوان بیست‌ویک‌ساله در اثر تصادف در گناباد به مرگ مغزی دچار شده بود و موردی برای پیوند اعضا محسوب می‌شد. تیم پیوند همه جوانب را درنظر گرفته بود. ساعت ۸ شب پذیرش شدم و روز بعد ساعت ۱۰ صبح عمل انجام شد. اعتقاد من این است که اگر ایمان داشته باشی، اتفاقی که باید، رخ خواهد داد و کسی بوده که می‌خواسته است من هنوز حیات داشته باشم و زندگی‌ام را ادامه دهم.»

همراهی و همدلی خانواده

پذیرش مسئله و همراهی خانواده در طول درمان می‌تواند کمک بزرگی به بیمار باشد. صحبت کردن در این زمینه و بیان احساسات آن روز‌های خودش و خانواده‌ای که درد فرزندشان را می‌دیدند، برایش مشکل است. کمی سکوت می‌کند و نفسی عمیق می‌کشد و ادامه می‌دهد: «مسلما وجود خانواده و پذیرش بیماری از جانب آن‌ها کمک بزرگی برای من بود.

آن‌ها کمک‌هایی به من می‌کردند که از ایدئال من خیلی بالاتر بود. در مدت بیماری و قبل از درمان به مسائل مختلف فکر می‌کردم و برخلاف تصور بسیاری از آدم‌ها، کمک آن‌ها را وظیفه نمی‌دانستم.

همراهی و همدلی‌شان لطفی بود که به من می‌کردند. خودم دربرابر سلامتی و جسمم وظیفه داشتم و دارم. اگر آن‌ها نبودند، امکان داشت اتفاقات ناگوارتری برایم رخ دهد. این همدلی و همراهی ازطرف همه اعضای خانواده بود.

همه ما پذیرفتیم که این مشکل وجود دارد و باید تلاش کنیم تا برطرف شود و ایمان داشتیم که عمل به‌خوبی انجام خواهد شد. شاید باور نکنید و بگویید رویایی فکر می‌کردم، ولی حتی برای بعد از عملم برنامه‌ریزی کرده بودم.

با اینکه می‌دانستم بعد از درمان باید تحت مراقبت پزشک و خانواده باشم و پاره‌ای محدودیت‌ها در رفت‌وآمد و زندگی برایم ادامه خواهد داشت، اما فکر می‌کردم که چطور دفتر بیمه‌ام را گسترش بدهم یا ماشین بعدی که می‌خرم، چه باشد و.... باید نهایت استفاده را از زندگی بکنیم.»


امید به زندگی، درونی است

در طول درمان خواسته یا ناخواسته با افرادی مواجه می‌شوی که مثل خودت بیمار هستند و فکر می‌کنند که فرصتی ندارند یا پزشک از پس درمانشان برنمی‌آید، ولی او بااعتقاد کامل می‌گوید: «بخش عمده‌ای از امید به زندگی، درونی است.

اگر بپذیری که این دنیا به وجود تو نیاز دارد، حتی اگر همه عوامل هم دست‌به‌دست هم دهند که تو بمیری، نخواهی مرد و بالعکس. باور من این است که هرکدام از ما در زندگی وظیفه‌ای داریم و درصورت بروز اتفاقی دردناک، باز را‌ه‌هایی هست که به مسیر ادامه دهیم.

در ارتباط روحی‌ای که با خداوند دارم، همیشه متقاضی زندگی و ادامه مسیر بوده‌ام؛ چراکه معتقدم برای زندگی تلاش کرده‌ام و آنچه از توانم برمی‌آمده و او خواسته است، انجام داده‌ام. حالا چرا نباید فرصت زندگی را از او تقاضا کنم. خیلی از ما اکثر اوقات تقاضای مادی داریم، ولی بعضی‌وقت‌ها فقط برای سلامتی به درگاهش دعا می‌کنیم. وقتی هدفت برای زندگی این باشد که کار خوب انجام دهی و از دیگران دستگیری کنی، دیگران هم دعا می‌کنند که طول عمر داشته باشی.»

 

هر آنچه داریم، در دست ما امانت است

بعد از عمل، خانواده آقای رزمی در برنامه‌ای که بیمارستان برای تقدیر و تشکر برگزار می‌کند، ملاقاتی کوتاه با خانواده پسر جوان گنابادی داشتند، اما خود او آن‌ها را ندیده است و می‌داند که اهدا به تمام معنا انجام شده است و خانواده پسر جوان هیچ خواسته‌ای نداشته‌اند، بلکه این اهدا برای هدفی بالاتر انجام گرفته است.

او از حسش درباره بخشی از وجود فردی دیگر درون خودش می‌گوید: «وجود یک نفر دیگر را حس می‌کنم، ولی خود را مدیون او نمی‌دانم؛ چراکه معتقدم هیچ‌چیز در این دنیا برای ما نیست و کسی که ما را خلق کرده، امانتی را به ما سپرده است با محدوده‌ای در زمان و حالا آن امانت را به دیگری می‌دهد و او دوباره آن را به شما برمی‌گرداند.

ما هیچ دخل‌وتصرفی در جزئیات زندگی نداریم. شاید اگر در پنج‌سالگی متوجه بیماری‌ام می‌شدند، اتفاق دیگری رخ می‌داد، ولی من معتقدم که برای من باید در این زمان، این پیوند و تشخیص صورت می‌گرفت.»

 

زندگی حامد با کبد اهدایی

 

هر فرد؛ یک سفیر پیوند

فرهنگ اهدا در کشور ما به علت‌های مختلف، ضعیف است. پیش‌زمینه و ساختار ندارد و همت افزونی می‌خواهد تا دغدغه مردم شود. بودن بیمارستان پیوند در مشهد، کمک شایانی به اهدای عضو با داشتن سفیران پیوند و گروه ورزشی اهدای عضو کرده است.

حامد رزمی در ادامه می‌گوید: «ازآنجاکه اگر اهدا و پیوندی وجود نداشت، من هم درحال‌حاضر نبودم، خودم را در این زمینه مسئول می‌دانم. به همین دلیل دوستان و اطرافیان را برای اهدای عضو تشویق می‌کنم. همین باعث شد تا بیمارستان من را به‌عنوان سفیر پیوند معرفی کند. بیمارستان پیوند اعضای منتصریه، یک گروه کوهنوردی با شعار «اهدای عضو، اهدای زندگی» دارد که من نیز با آن همکاری می‌کنم و در برنامه‌ها همراهشان هستم.

امیدوارم این موضوع دغدغه و هدف اصلی همه شود و اگر بدانیم که با اهدای اعضا می‌توانیم به بیش از هشت نفر برای زندگی دوباره کمک کنیم و جان تازه‌ای ببخشیم، هر کدام از ما سفیر پیوند خواهیم شد». او می‌گوید: «باید تلاش کنیم تا اهدای عضو دغدغه مردم شود.

باید ازطریق تبلیغات برای عموم مردم فرهنگ‌سازی کنیم و با حمایت مسئولان و بیمارستان، دفاتر و پایگاه‌های اهدای عضو را با تیم مطالعاتی در حوزه‌های مختلف در سراسر کشور گسترش دهیم. روزانه افراد زیادی نیاز به عمل پیوند دارند و درصورت نبود عضو مدنظر، جان خود را از دست می‌دهند.

درنتیجه جان افراد هر روز و هر لحظه به این تصمیم بستگی دارد و فوریت آن کاملا احساس می‌شود. اگر فردی که دچار مرگ مغزی خواهد شد، بداند که می‌تواند جان چندین انسان را نجات دهد، مسلما قبل از این اتفاق، داوطلب این کار خیر خواهد شد.»

 

حمایت دولت با طرح سلامت

باتوجه‌به اینکه مبحث پیوند بسیار جدی است، دولت کمک‌های درخورتوجهی می‌کند. در دوره‌ای که من درگیر این اتفاق بودم، طرح سلامت مطرح شده بود که هدفش فرهنگ‌سازی و سلامت عمومی برای تک‌تک افراد جامعه بود. ازطرفی بیمارستان را تجهیز می‌کرد و پزشکی حاذق برای عمل درنظر می‌گرفت و از سمت دیگر بیمار حمایت مالی می‌شد.

درست است که مبحث مالی مهم هست، اما حمایت فقط مالی نیست، بلکه باید تیمی تشکیل شود که بیمار و خانواده‌اش را از لحاظ روحی حمایت کند و خانواده از لحاظ روحی و عاطفی ازهم نپاشد، ضمن اینکه باید کاری کند که امنیت شغلی بیمار در آینده به خطر نیفتد. برای این کار وجود یک تیم روان‌شناسی به‌خصوص قبل از عمل، کمک شایانی به بیمار و خانواده‌اش ‌می‌کند.»

 

قدر لحظه‌ها را دریاب

 وقتی در زندگی با بحران‌های مهمی روبه‌رو می‌شوی که وجودت را به چالش‌های عمیق درونی می‌کشد، تغییرات نگرشی زیادی برایت اتفاق خواهد افتاد و نگاهت به زندگی دگرگون خواهد شد. از زوایایی به زندگی خواهی نگریست که پیش از این حتی به آن فکر هم نکرده بودی.

این تغییر نگرش برای حامد رزمی هم اتفاق افتاده است: «تا قبل از این، تصورات دیگران را داشتم؛ مثلا اینکه خانواده مسئول زندگی من است و هرکاری که انجام می‌دهند، وظیفه‌شان است، ولی بعد دیدم نه، از این خبر‌ها نیست و هر کس دربرابر تک‌تک کارهایش مسئول است.

بخشی از آن سلامتی است و خودت باید برایش تلاش کنی. شاید جایی، کوتاهی کرده‌ای و سلامتی از تو گرفته شده است و حالا باید به‌دنبال کسی باشی تا با کمک او سلامتی‌ات را به‌دست آوری. پس تو هستی که به خانواده و سایرین نیاز داری و باید قدر لحظه‌لحظه زندگی‌ات را بدانی.

قبلا تصوری از کمک به دیگران نداشتی یا دلیلی برای آن متصور نمی‌شدی، ولی الان می‌بینی که به همین راحتی دیگران هم می‌توانند به تو کمک نکنند؛ مثلا تیم پیوند به‌موقع عمل نکند یا بیمارستان همه‌چیز را برای عمل مهیا نسازد و حالا متوجه می‌شوی که همه‌چیز به یکدیگر مرتبط است.»


اگر فعالیت نباشد، زندگی راکد است

با اینکه دوران سختی را گذرانده است، پشتکارش برای رسیدن به اهداف و آرزوهایش ستودنی است و اعتقادی به اینکه کاری نشدنی است، ندارد. به ورزش علاقه دارد و یک سال است که با تیم بیمارستان، کوهنوردی می‌کند و تاکنون قله‌های بردو، دال و نظرکاه را با ارتفاع حدود ۳ هزارمتر صعود کرده و هیچ مشکلی نداشته است و معتقد است همان کسی که کمک کرده است، هوایت را خواهد داشت و اگر در طول مسیر به مشکل بخوری، باز کسی پیدا می‌شود که کمکت کند: «اصلا اعتقادی به اینکه بعد از عمل و به‌خاطر پیوند و مراقبت‌های بعد از آن، خودم را از فعالیت بازدارم، ندارم.

پزشکان پروسه درمانی طولانی برای بعد از عمل درنظر می‌گیرند؛ پنج روز آی‌سی‌یو، ۲۰ روز بیمارستان، یک ماه قرنطینه کامل در خانه و سه ماه قرنطینه با سایر افراد و پس از گذشت شش ماه می‌توانی فعالیت سبک را شروع کنی، ولی من معادلات را برهم زده‌ام و مدت کوتاهی از این دوران را همراهی کرده‌ام.

اواسط خرداد از بیمارستان ترخیص شدم و بیستم تیر اولین بیمه‌نامه را در محل کارم صادر کردم. به نظرم عمل نباید منجر به این شود که زندگی‌ات را راکد کنی، زیرا پیوند با فعالیت و ارتباط اجتماعی پس نمی‌خورد. تنها باید نکات بهداشتی را رعایت کرد که هم در محل کارم و هم در ارتباطاتم آن را درنظر می‌گیرم، ولی منجر به کناره‌گیری‌ام از اجتماع نشده است و تحت نظر و مشورت با پزشکم به فعالیت‌های کاری و ورزشی‌ام می‌پردازم. درواقع به فعالیت ایمان دارم و اگر فعالیت نباشد، زندگی برای من راکد است.»

کلمات کلیدی
ارسال نظر